حاجت فاطمه(سلام الله علیها)
درخانه نشسته بود. رسول خدا نگاهش کرد و
پرسید: ” فاطمه جان! چه حاجتی داری؟ اکنون فرشته وحی در کنار من است و از سوی خدا پیام آورده است تا هر چه بخواهی تحقق پذیردم.”
پیامبر (صلی الله علیه) حالت عجیبی داشت. بی قرارانه منتظر پاسخ دخترش شد، فاطمه به چهره آرام و مهربان پدر لبخند زد. لحظه ای فکر کرد و سپس
فرمود:” لذتی که از خدمت حضرت حق می برم ، مرا از هر خواهشی باز داشته است، حاجتی جز این ندارم که پیوسته ناظر جمال زیبا و والای خداوند باشم.” صورت پدر از شنیدن بهترین پاسخ ، چون گل شکفه شد.
رو به قبله نشست. دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد. اشک از چشمانش جاری شد و صدایش سکوت اتاق را شکست
“پروردگارا ! بزرگا! به حق پیامبرانی که آنها را برگزیده ای و به گریه های حسن و حسین در فراق من، ازتو می خواهم گنهکاران شیعیان من و شیعیان فرزندان مرا ببخشایی!".